کد مطلب:313575 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:205

غصه نخور، آمده ام تو را معالجه کنم
واعظ بزرگوار، آقای شیخ محمدعلی مظاهری، از حوزه ی علمیه ی قم، از جناب آقای شیخ عبدالكریم حق شناس، نقل كرده اند كه ایشان فرمودند:

در همسایگی ما بانویی محترمه نقل كرد كه دختری مریض داشت. وقتی كه او را نزد دكتر نفیسی می برند، دكتر پس از معاینه ی دقیق، به مادرش می گوید: شما چه نسبتی با این دختر مریض دارید؟ آن بانو نمی گوید كه من مادرش هستم، بلكه می گوید من خاله ی او می باشم.

دكتر آهسته به او می گوید كه این دختر سرطان دارد؛ سرطان به دم دلش رسیده و فردا به قلبش می رسد و دختر از دنیا می رود!

مادر ناراحت شده دست دختر را می گیرد و از مطلب دكتر خارج می شوند. در



[ صفحه 399]



كوچه دختر از مادر می پرسد كه دكتر چه چیز آهسته به شما گفت؟ مادر از گفتن مرض خودداری می كند. دختر اصرار می ورزد و سرانجام مادر به وی می گوید: دكتر گفت كه، شما سرطان دارید و فردا عصر می میرید. وقتی مادر و دختر وارد منزل شدند، دختر می گوید: مادر، امشب مرا تنها بگذار. او را در اطاقی تنها می گذارند. قبل از استراحت وضو می گیرد و به حضرت قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام متوسل می شود و با چشم گریان به خواب می رود.

در عالم رؤیا می بیند درب اطاق باز شده و آقایی به درون آمد كه دست در بدن ندارد. وی به دختر می فرماید: چرا ناراحتی و گریه می كنی؟ دختر می گوید: مبتلا به سرطان هستم. دكتر گفته فردا می میرم، ولی من در این جهان آرزوها دارم و مایل نیستم بمیرم. آن آقای بی دست، به او می فرماید: غصه مخور، من آمده ام تو را معالجه كنم. دست كه ندارم به محل سرطان بمالم، پایم را به محل سرطان می مالم. سپس پای مبارك را بلند كرده روی دل وی می گذارد و تا نزدیك قلبش می آورد، و آنگاه می فرماید: خوب شدی، ناراحت مباش! می گوید: آقا، دلم می خواهد شما را بشناسم.

می فرماید: من ابوالفضل العباس، فرزند امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام هستم و دختر از خوشحالی بیدار می شود و فریاد زده مادر را بیدار می كند و می گوید: مادر، مطمئن باش، خوب شدم. حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام آمد، مرا شفا داد و رفت.

فردا مادر دوباره او را نزدیك دكتر نفیسی می برد و می گوید: آقای دكتر، این دختر را معاینه كنید. دكتر معاینه می كند و می گوید: صد در صد خوب شده است!

دكتر می پرسد: خانم، واقعا این همان دختر مریض است كه آورده بودید، یا دختر دیگری است؟ مادر می گوید: وی همان است كه دیروز آورده بودم و لاغیر! دكتر می گوید: اگر همان است، به هیچ وجه آثار مریضی در او دیده نمی شود.